گرچه زرتشت از خراسان خاست
دین زرتشت از خراسان کاست
مردم کابل و تخارستان
گوزکانان و غور و غرشستان
بگزیدند کیش بودا را
بردریدند زند و استارا
مردم تورفان و فرغانی
بگرفتند مذهب مانی
طوس و باورد و رخج و گرگان
نیمروز و عراق و ماه و مغان
دین پیشینه را بسر بردند
چار اخشیج ا را نیازردند
اورمزد بزرگ را خواندند
آفرین ها بر ایزدان راندند
وندرین ملک هر سه آتشگاه
قبلهٔ خلق گشت سوی اله
آذرآبادگان مزین شد
در وی آذرگشسب روشن شد
و آذرخوره شد به پارس مکین
در نشابور آذر برزبن
در دگر شهر و قریه با اکرام
پرتو افکند آذر بهرام
لاجرم این نفاق دیرینه
شد درختی و بار آن کینه
خلق ایران شدند به سه فریق
شمن و زردهشتی و زندیق
دین زردشت چون اساسی بود
روشی متقن و سیاسی بود
اندر او جلوه کرد ایرانی
چیره شد بر دوکیش عرفانی
که در آن هر دوکیش صوفی وار
بود تجرید و حاصل ، ترک کار
مرکزیت به غرب کشور تاخت
شرق را تابع و مسخر ساخت
مشرق از جهل کیش بودایی
شد به یغمای قوم صحرایی
گاه شد عرضگاه لشکر هون
گه ز هیتال شد خراب و زبون
پس به ایران بتاخت جیش عرب
روز زرتشتیان رسید به شب
شد نفاق جماعت زندیق
کاربرداز رهزنان فریق
خصم را ره به خانمان دادند
ره و چه را بدو نشان دادند
بود در نهب تخت و تاج کیان
یزک تازیان ز مانو یان
سرخ پوشان مزدکی آیین
شده یار عرب به جستن کین
زبن سبب شده سپاه مزدایی
صید لشکر کشان صحرایی
همه در کار زار کشته شدند
جمله با خاک و خون سرشته شدند
و آن بنای بلند داد نهاد
شد ز بیداد همگنان بر باد
شاه ایران سوی خراسان تاخت
سوی دژخیم خود هراسان تاخت
شد به مانند داریوش سوم
در خراسان شکار آن مردم
کیش بودا ز طبع ایرانی
ساخت پتیاره دیو تورانی
در زمان خلافت خلفا
همچنان بود این نقار بجا